زنان خام به طور ضمنی موافقت می کنند که " نادان " بمانند . زنانی که ساده لوح اند ، یا آنهایی که غرایزشان به شدت آسیب دیده، مثل گلها در جهت آفتاب می چرخند. آن وقت زن خام یا آسیب دیده ، به راحتی فریب وعده های تامین آسایش، خوشی فراوان و لذایذ مختلف را می خورد _چه این وعده ها مربوط به کسب وجهه بیشتر در چشم اعضای خانواده و دوستان باشد، جه وعده ی کسب امنیت بیشتر، عشق ابدی، ماجراجویی فراوان و یا رابطه جنسی پر حرارت .
+: زنانی که با گرگ ها می دوند - دکتر کلاریسا پینکو لا استس
+:فوق العاده س این کتاب . به همه ی دوستای خانمم پیشنهاد می کنم بخوننش.
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:18 PM توسط z.e
|
خیلی صبرم زیاده ... خیــــلی
دل تنگی داره خفه م می کنه ولی صدام در نمیاد ، ظاهرم که خندونِ همبشگی . . .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:24 PM توسط z.e
|
یه پیشنهاد کار ساختمونی بهم شده . میگم حالا بعدا مفصل در موردش صحبت می کنیم شاید در توانایی من نباشه. میگن اگه اون زهرا خانومیه که ما میشناسیم حتما .
+: شاادانم :))
+: شاادانم :))
+: کتاب رویای تبت رو هدیه گرفتم . فوق العاده بود این کتاب
"حال آدمی را داشتم که داخل بالونی بالا و بالاتر می رود و ممکن است با یک اتفاق ساده از آن بالا سقوط کند"
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:26 PM توسط z.e
|
همیشه پا به پات میام توی دلتنگی
توی تنهایی
توی غمناکی
همیشه پا به پام بیا توی خوشبختی
توی رویاها
تو بمون باهام . . .
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 10:50 PM توسط z.e
|
توشبِ تاریکم تو صبحو کردی نقاشی
اگه یه وقت نبودی تو فردا چی ؟؟
دلم تنگ شده . . .
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 10:29 PM توسط z.e
|
دلتنگم
بی سبب.
تو دلیل دلتنگیم نیستی.
دلیل هیچ دغدغه ای نیستی.
وقتی خودت هم نمی دانی اینجا چه کار می کنی.
نمی دانی باید بمانی یا نباشی.
نمی دانی وقتی کسی دوستت داشت،
به همین بی تفاوتی مزمنت هم عادت می کند.
داستان های با پایان باز را دوست ندارم.
اما وقتی ؛
آغاز وپایان،
مدام جا عوض می کنند.
و تو بی هیچ دلیلی به رفتن رضایت نمی دهی.
ماندنت هم دردی از کسی دوا نمی کند.
فقط تاثیر مسکن ها را کم می کند.
پس چرا دلتنگم؟
این قدر بی سبب.
بی سبب.
تو دلیل دلتنگیم نیستی.
دلیل هیچ دغدغه ای نیستی.
وقتی خودت هم نمی دانی اینجا چه کار می کنی.
نمی دانی باید بمانی یا نباشی.
نمی دانی وقتی کسی دوستت داشت،
به همین بی تفاوتی مزمنت هم عادت می کند.
داستان های با پایان باز را دوست ندارم.
اما وقتی ؛
آغاز وپایان،
مدام جا عوض می کنند.
و تو بی هیچ دلیلی به رفتن رضایت نمی دهی.
ماندنت هم دردی از کسی دوا نمی کند.
فقط تاثیر مسکن ها را کم می کند.
پس چرا دلتنگم؟
این قدر بی سبب.
+: نیلوفر لاری پور
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 9:21 PM توسط z.e
|
و تمامِ این عشق به انتظار گذشت . به سفر . . .
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 7:55 PM توسط z.e
|
یکی از استادام امروز واسم پیغام گذاشته بوذ، دروغ گفتم اگه بگم خر کیف نشدم چون چند وقت اخیر به جز دو تا استادم 3-4 نفر که ازم 10-12 سال بزرگترن این کامنتارو بهم دادن . مشعوفم .
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 7:53 PM توسط z.e
|
" از آدمای بزرگ مجسمه ساختیمو دورشون نرده کشیدیم ، اگه کسی حرف این مجسمه ها رو باور کنه باید بین خودش و مردم نرده بکشه .
من این حرفارو باور کردم .
اصلا باور کردنی هست؟! توانا بود هر که دانا بود ؟! واقعاً ؟! "
من این حرفارو باور کردم .
اصلا باور کردنی هست؟! توانا بود هر که دانا بود ؟! واقعاً ؟! "
+: شبهای روشن - فرزاد موتمن
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 9:41 PM توسط z.e
|
جوری رفتار می کنی
انگار که هرگز نرفته بودی
مثل یک پرنده
هر جا که دلت خواست پرواز می کنی
جوری رفتار می کنم
انگار که هنوز نرفته ای
مثل یک حشره ی کوچک
گوشهای کز میکنم
و حواسم به عنکبوتِ بزرگ و سیاهی است
که گوشه ی سقف
سیاهترین تار دنیا را تنیده
تا به محضِ رفتنِ تو
مرا در خود ببلعد
نیکی فیروزکوهی
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 11:10 PM توسط z.e
|
راز شبهای بی قراریام سکوت دوستت دارم بود
سکوتی رازآلود؛
که هر شبم بود ...
که هر روزم بود ...
حافظ ایمانے
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 10:58 PM توسط z.e
|
ما نباید دفن شویم