من فهمیدم که تو هر مودی که میرم سریعا آدمایی که مناسب اون فازن رو به خودم جذب می کنم . یا چیزای دور از ذهنی که میخواستم و زود بهشون رسیدم جوری که خودمم باورم نمیشده. اون وقتایی که نمیرسیدمم تناقضای اساسی تو اصل اون خواستنه وجود داشته .بعضی وقتا فک می کنم چه نیروهای خارق العاده ای دارم که ازش بی خبرم .
+: یه پسر 15 - 16 ساله ای هست سر چهار راه کلاهدوز که صبحا روزنامه میفروشه . یه وابستگی عمیقی به کاراکترش دارم .هر چقد صبحی که از خواب پا میشم ناراحت باشم یا خوشحال یا بی تفاوت فرقی نداره ، وارد ملک آباد که میشم به اون پسره فک می کنم . انگار که از خونه راه افتادم که اونو ببینم فقط . این چند ماه فقط یکی دو روز سر جاش نبوده و من فکرم مشغول میشد که چرا نیومده . همیشه وقتی منو میبینه می خنده و دست تکون میدیم واسه هم. حتی اگه چراغ سبز باشه و من در حال حرکت . این آدم یه جای بزرگی رو تو ذهن من اشغال کرده و خیلی دوست دارم دلیلشو بفهمم . راستی اگه یه روز بیاد که دیگه اونجا نباشه چی ؟؟؟؟؟؟
خیلی برام عجیبه که با تو در مورد زندگیم حرف می زنم . نمی دونم چه طور میشه که با این که یک دختری و 10 سال از من کوچیکتری خیلی بیشتر از سنت درک می کنی . نمی دونم ، واقعا نمی دونم چرا با تو حرف می زنم و حس می کنم می فهمی.
+: آرش اینا رو بهم میگه . 10 سال از من بزرگتره ، یک بچه 4-5 ساله داره و بهترین دوست من تو دفتره. فک می کنم از اون دوستاس که یه نقطه ی روشن تو زندگی آدم باز می کنن . خیلی می فهمه و تجربه هاشو خیلی دوستانه در اختیار من میذاره . می تونه به همه سوالای من جواب بده و اونقد با حوصله س که وقت میذاره و این کارو می کنه .
+: دارم " اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" ترجمه لیلی گلستان رو می خونم
Queen to Play-2009
+: یه هفته ی خووووووب داشتم . یه هفته ی خیلی خوووووووووووب . پرِ انرژی ، پرِ حسای خوب ، نتیجه گیریای خوب ، آدمای خوب ، همه چیزای خووووووب
وقتی رفت... دلت تنگ میشه؛ حقیقتش مچاله میشه. خوبی هاش شب ها دوره ات می کنند. یادش، چشم هاش...
وقتی دوباره برگشت... وقتی کنارت نشست، وقتی حرف زد... تازه یادت میاد که برای چی رفته بود.
پسرم، کسی که رفت... برای ابد رفــــــــــت.
پ ن: نشخوار برای معده و روح و روان مضر می باشد. غذای روح، غذای تازه، سالم و طبیعی است. غذای یک بار جویده شده، فاقد ویتامین لازم و کافی برای بدن می باشد.
+: از پیج برای پسرم جورج
+: اسممو به سه مدل مختلف خطاطی کرده ، روزی 2 بارم زنگ میزنه دفتر میگه میخواستم صداتو بشنوم . لول
+: من الان شیژوریم ؟؟؟؟؟ :))))
فهمیدهام که همهٔ بدبختی انسانها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمیزنند. از اینرو من تصمیم گرفتهام که صریح حرف بزنم و صریح رفتار کنم تا در راه درست بیفتم.
طاعون - آلبر کامو
شاد گشتیم
برای اینکه در زندگی راحت باشم انعطافم کم است . نمی توانم بلاهت ها و کارهای بی رویه دیگران را زود فراموش کنم٬ همچنین تعرض دیگران به خودم را . احساساتم به این آسانی ها آرام نمی شود. شاید اخلاق و رفتارم خوشایند نباشد . ... وقتی نظرم برمی گردد٬ تا آخر برمی گردد.
بی دلیل احســــاسمو فریاد زدم, فریــــــــاد زدم
حیف ازین روزا که من به فاک زدم , به فاک . . .
+: آی دنیا خوب گوش کن ، خووووبم خووووووووووووووووب
مث خـــــــــــــــــــــــــر شانس آوردیم . هوووووووووووووووووف
بخش:تكذيب هاوتأكيدها
آدمي هرگزنبايد سازش كند:منتها وقتي همه ي كارهايت را كردي،خاموش بايست!گاه اين دشوارترين زمان برآورده شدن خواسته است.چون وسوسه ي تسليم شدن و به عقب بازگشتن و سازش به جان انسان مي افتد.
((ليكن هر كه تا به آخر صبر كند نجات يابد))
3 تای آخری بهتر بودن . تنهایی پر هیاهو از همه بهتر .
تنها چیزی که از گذشتن این روزا میخوام همینه .
+: باورم نمیشه که نیمه آذره . تمام این 72 روز پاییز تکرار شهریور بود واسه من .
در قلب تو ، یک کودک به اندازه ی هزاران کودک سر و صدا میکرد .
+: فراتر از بودن / کریستین بوبن تو رو دیده بوده آیا ؟
contact گوشیمو چند بار بالا پایین کردم. فک می کنم یه هفته ای میشه که جز راه خونه تا محل کار جایی نرفتم . از این همه آدم ، از این همه دوست رغبت نکردم به هیچ کدوم زنگ بزنم جز سارا . نه که دوسشون نداشته باشم ولی فک کردم الان در حالی نیستم که بتونم بلند بلند بخندم و ادای همیشه ی خودمو در بیارم. به سارا زنگ زذم که بریم قدم بزنیم ، سرما خورده بود . یک بار دیگه با دقت مخاطبای گوشیمو نگاه می کنم . رو هر شماره اونقدر مکث می کنم که حس می کنم دارم حل میشم توش. فایده نداشت . دوباره اومدم دراز کشیدم.
+: امروز سر راه برگشت رفتم کارواش . ازین اتوماتا . بین " اونایی که میچرخه رو بدنه" (که الان هیچ کلمه ی معادلش به ذهنم نمیرسه ) که بودم فک میکردم چقد خوبه اگه هی نزدیک و نزدیک تر بشن مث مثلث برمودا منو بکشن تو خودشون و تموم . توهم خوبی بود. دلم میخواست همونجا یمونم .
+:امروز روز هدیه دادن بی مناسبت بوده به روایتی. آرش همیشه این روزا رو تو دفتر بهمون میگه از رو گوشیش. امروز گوشیشو بهم نشون داد . روزو دیدم لبخند زدم. بعد رفت سر کیفش یه کتاب بهم هدیه داد . اولشم نوشته بود :
برای یک دوست که دلم میخواست این کتاب را بخواند
کتاب "تنهایی پرهیاهو"
نوشته بهومیل هرابال
میگه به درد این روزات میخوره . فواد که میاد دفتر کتابو رو میزم می بینه میگه وای این کتاب فوق العاده س.
گفتند یار و پشت تو هستیم تا ابد
مقصودشان معامله ی قوم لوط بود!
در انتظار مرگ به خورشید خیره شد
پروانه ای که داخل تارعنکبوت بود
از خودکشی بلبل این باغ واضح است
آواز سوت بود که آواز سوت بود
شب بود و تا سحر همه از تیغ رد شدند
تنها جواب واقعی ما سکوت بود...
سید مهدی موسوی
یار کی بودیم و عشق کی بودیم و کی هستیم . . .
+: عقاید یک دلقک وسطاشه الان . "بیگانه" و" چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند" هنوز شروع نکردم
+: مون پالاس و دنیای سوفی رو هم تو دفتر نصفه گذاشتم .
+: اعتیاد خوبیه
worrying is stupid it's like walking around with an umbrella waiting for it to rain
امروز هیچکدوم از بچه ها نبودن . صبح که رفتم سر کار آرش نشسته بود زیر آلاچیق بیرون تنهایی صبحونه میخورد . روزنامه میخوند . سلام کردم نشستم . گفت برو چایی بریز بیا صبحونه بخور . گفتم نمیخوام . پرسید چه خبر ؟ گفتم هیچی . . . چند تا روزنامه رو الکی ورق زدم تا وقتی بریم تو . آقای علیرضا که اومد به جای اون آدم خنده رو یه چوب خشک و دید. بهم گفت امروز خیلی بداخلاقی یا خیلی خسته . گفتم آره شاید خیلی خسته .
ازینکه چقد زود عشقا رنگ میبازن
از دختری که تو یه خونواده ی شدیدا مذهبی جنگیده و الان داره تهران درس می خونه .
آدمایی که جدا شدن .
آدمایی که جدا نشدن و دارن با حسرتاشون زندگی می کنن
از شهروز که با خونواده ش جنگیده برای یه دختر و 2 سال بعد هم اون دختر ترکش کرده و هم حمایت خونواده ش رو ازدست داده و دست آخر یک گلوله شلیک کرده تو دهنش و خودکشی کرده .
بهم گفت که خیلی چیزای زندگی من حسرته واسه خیلیا و شاید برای خودم در چند سال آینده . باید ازش استفاده کنم .
قرار شده بنویسم نه تو وبلاگ تو یه دفتر . همه ی اون چیزایی رو که هر روز میخوام
ولی به چه قیمتی ؟؟؟
ما نباید دفن شویم