باید نگاه کنی! این یکی دیگر از مقررات ماست.بستنِ چشم هایت چیزی را عوض نمی کند.چون نمی خواهی شاهدِ اتفاقی باشی که می افتد،هیچ چیز ناپدید نمی شود. در واقع دفعه ی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر میشود.
دنیایی که تویش زندگی می کنیم اینجور است آقای ناکاتا.چشمانت را باز کن.فقط بزدل چشم هایش را می بندد.چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمی شود زمان از حرکت بایستد!

_کافکا در کرانه_هاروکی موراکامی_

زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است . آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.
+ : من او را دوست داشتم / آنا گاولدا

برای پرواز، خودت را رها کن از هر آنچه که باعث سنگین شدنت می شود.


بی ربط: قربونش برم جوجه جونمو که بوسش می کنم لبخند گُنده میزنه بهم :*

تو این فکر بودم که با هر بهـــونه

یه بار آسمونو بیـــــارم تو خــــونه

حواسم نبود که به تو فکر کـردن

خود آسمونه . . . خود آسمونه . . .


- منتظرت میمونم .
* که چیکار کنم ؟
- ترکم کنی:|

Closer - 2004

دارم همه ی دوستای خوبمو از دست میدم . همه ی اونایی که حواسشون بهم هست ، که حالمو میپرسن ، میگن خیلی بی معرفتم ، میگن قرار بذاریم بریم بیرون ، همه ی اونایی که تو همه ی شادی و غما پیشم بودن  . . .

این لاکی که رفتم توش داره همه رو ازم میگیره . . .

تازه اینا اونایین که باهاشون خودمم ، غیر از اونو که اصلا و تحت هیچ شرایطی نمی تونم تحمل کنم ، عصبیم می کنه واقعا .

+: بهم می گفت "تو نمونه ی زن کپی شده از منی ، هر چی نفهمم اینو قول میدم " . منم مطمئنم که تو نمونه ی مرد منی ، که من توییم که زنه .

 

+: یک هفته پیش . داشتم تو ماشینو تمیز می کردم ، مامانم اومد گفت کمک نمیخوای ، رومو کردم اونور گفتم نه 

_: ببینمت ؟؟ گریه می کنی ؟ 

=: نه . . .

 نشست تو ماشین بغلم کرد .

_: چرا گریه می کنی ؟

هیچی نمی گم فقط آروم گریه می کنم . یه 30 ثانیه ای گذشت گفت بلند گریه کن دختر قشنگم تو دلت نمونه . منتظر همین بودم شروع کردم هق هق کردن . یکم که گدشت سعی کردم کنترل کنم خودمو . ساکت شدم . 

=: چرا رفت مامان ؟؟؟ دوباره هق هق می کنم . 

دلم واسه مامانم سوخت . فکر نمیکرد این قضیه اینقدر منو اذیت می کنه . میگه اونم دوستت داره مامان جان ، نرفته که نیاد ، برمیگرده دخترم ، حتما کار داره اونجا خب ، دیدی که باباش گفت باراش به مشکل خورده . بهش میگم که کار از کار داشتن گذشته . میگم که هیچ وقت نمی تونست منو اینقد بی خبر بذاره . . .
کلی حرف دیگه زدیم با هم ، گفتم که تنهایی پدرمو در آورده این روزا. من با هق هق زدم ، مامانم با بغض گوش کرد . فکر این که بخوام بنویسمشون اشکمو در میاره . چه خوب که نگفت گریه نکن . چه خوب که گذاشت بلند بلند هر چقدر دلم میخواد گریه کنم .

+: الان آرومم .