دیشب خیلی دلم پر بود از چیزایی که هر روز می بینم و باید باهاشون بجنگم ، ازین همه مردم گوسفند خرافه پرست خاک بر سری که هیچ تلاشی واسه تغییر وضعیتشون نمی کنن. از زندگی توی این کشور جهان سوم خراب شده با یه عده آدم قراضه که اگه کوچکترین تلاشی واسه تغییر وضعیتت بکنی یاغی و سرکش میدوننت. خسته بودم یا بهتر بگم درمونده بودم .به استادم ایمیل زدم درددل کردم چون فک کردم این موضوعیه که فقط اون میتونه درکش کنه. در جوابم نوشته:
برتولت بِرِشت می گوید " کسانی که می جنگند چیزی را از دست داده اند اما آنانکه نجنگیده اند هنوز در حال از دست دادن هستند."
خانم زهرا جنگیدن با یک باور، یک عقیده، یک فرهنگ و اصولاً یک ایدئولوژی خرافه که در طی سالها در ذهن جمعی اکثریت یک جامعه نقش بسته است و یا بهتر بگویم حک شده است کار سختی است و جسارت زیادی می خواهد، جسارتی که محصول آن شاید گزند نگاه تمسخر آمیز و کلام زهراگین دیگران باشد و شاید هم خلوت تنهایی اما به این نکته سخت باور دارم که برای چیزی که ارزشش را داشته باشد باید جنگید و مبارزه کرد و اصلاً سیالیت و خروش زندگی در همین مبارزات است و کسانی که طعم شیرین این مبارزات را نچشند هنوز بخشی از پازل انسانیت شان ناقص مانده است. در کنار روحیه امیدواری که از دانشجوی پر امیدم سراغ دارم او را جسور، شجاع، با شهامت، بی پروا و ساختار شکن نیز می دانم و این همه ویژگیهای بزرگ و ستودنی اش را تحسین می کنم.
صندوق ایمیل من در ياهو و اتاق کوچک من در دانشکده ... همواره پذیرای درد دلهای شما خواهند بود.
جوابشو که میخونم اشکام بند میاد. تا وقتی این آدما هستن هنوز میشه امید داشت . . .
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۰ ساعت 9:50 PM توسط z.e
|
ما نباید دفن شویم