می روی و می دانم
هرگز کسی را نخواهی یافت که
چون من دوستت بدارد !
این گونه عمیق وزلال ...
کسی نخواهد بود که
روح خسته ات را درآغوش گیرد ...
نگرانی هایت رانوازش کند ...
برای دلواپسی هایت ،لالایی بخواند !
تا تو آرام گیری ...
دستانم از نگه داشتن تو ناتوانند !
آسمان برایم اشک می ریزد ...
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ...
دیگر هیچ نخواهم گفت ...
....صبر ... صبر ... و صبر !
و روزه سکوت ...
نمی دانم این روزه را با چه افطار خواهم کرد ...
شاید .............
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم شهریور ۱۳۸۸ ساعت 1:54 AM توسط z.e
|
ما نباید دفن شویم