می روی و می دانم

هرگز کسی را نخواهی یافت که

چون من دوستت بدارد !

این گونه عمیق وزلال ...

کسی نخواهد بود که

روح خسته ات را درآغوش گیرد ...

نگرانی هایت رانوازش کند ...

برای دلواپسی هایت ،لالایی بخواند !

تا تو آرام گیری ...

دستانم از نگه داشتن تو ناتوانند !

آسمان برایم اشک می ریزد ...

من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ...

دیگر هیچ نخواهم گفت ...

....صبر ... صبر ... و صبر !

و روزه سکوت ...

نمی دانم این روزه را با چه افطار خواهم کرد ...

شاید .............