خسته ام 

از مرگ عزیزترینم تا چیزهای ریز روزمره که انگار مثل سوهان روحمو ساییده می کنن . حتی خوشحالیام باید با ناراحتی قاطی بشه .نمیرم دیگه نمایشگاه ATM . دبی به اندازه کافی اسمش و خاطراتش بد هست که نشه هیچ چیز بدی بهش اضافه بشه. خسته ام . خستگی که هیچ نشونه ای از گریه توش نیست . 

برای خانم اصلاحی که با خونه ی اجاره ای و ۳ تا بچه به خاطر مریضی از کار بیکار شد . برای آرش که توی ماشینم از سختی روزگارش های های گریه کرد . برای مرگ دایی نازنینم که وقتی فکر می کنم واسه همیشه از دستش دادم تنم میلرزه . برای گریه های پری ، برای سرنوشت علیرضا و وصال ، برای من که واسه پیشرفتم ، واسه خواسته هام همیشه جنگ اعصاب دارم ، برای روح خسته م که مدت هاست تنهایی می کشه و عشق از زندگیش کوله بار بسته

پ+: چقدر وقته که این وبلاگ خاک میخوره. چی شد که این فضاهای مجازی مسخره منو از نوشتن روزمرگی هام انداخت؟