یک روز خاص بود امروز.
میریم طرقبه. به دوستم میگم بریم رستوران عمادشون ناهار بخوریم. میگه اون دفعه که قهر بودین رفتیم هیچ کس محل سگ بهمون نداد ، حالا که ازدواج کرده دیگه . میگم بریم دیگه. راضی میشه بالاخره. وارد که میشیم تو اتاق مدیریت نشسته. رفتم پیشش داشت پول غذای کسیو حساب میکرد .سلام که کردم ، سرشو آورد بالا چند دقیقه همینجوری نگا میکردیم بهم . احساس کردم کاملا شوکه شده . نزدیک یک سال بود که همو ندیده بودیم. گفت زهرااااااا خوبی؟ قلبم اینقد تالاپ تولوپ میکرد که فک کردم الانه وایسه .
همه کارگرایی که هنوز عوض نشده بودن اومدن پیشم حالمو پرسیدن. اصلا فک نمیکردم باهام اینقد خوب برخورد کنن. امید میگه واااااااای زهرا آپارتمانای پردیس . منو عماد میترکیم از خنده. میگم یادته هنوز؟؟ میگه تا آخر عمر یادم نمیره. _ چقد با عماد ملتو اسکل میکردیم :دی _
ناهارمون که تموم شد رفتم حساب کنم . میگه تا جایی که یادمه من بدهکار بودم . میخندیم دوتاییمون. میگم آقایی شما ، این چه حرفیه. میگه راستی دیشب عروسی بودم ، بگو کی؟ میگم کی؟ میگه عروسی محمدرضا بود . میگم ئه اون خلم رفت سر خونه زندگیش؟ یکم حرف می زنیم . میگم الهه خوبه؟ یکم تو چشام نگا کرد ، مطمئنم هر چیزی دید جز حسادت. یه خنده تلخ کرد گفت حال چه کساییو می پرسی . _ یادم اومد آخرین باری که باهم در مورد الهه حرف زدیم قبل ازدواجشون بود. گفته بودم من هیچ وقت اون دختره ی عوضی خرابو نمیبخشم. امیدوارم بدبخت بشه. ولی وقتی محبوبه جون گفت با عماد ازدواج کرده گفتم دعا می کنم عماد خوشبخت شه و متاسفانه به پاش الهه. تو بغل مامانش گریه کردمو اینارو گفتم . واسه ازدواجش نبود دلم واسه معصومیت خودم میسوخت . یادمه مامانشم همینطور که بغلم کرده بود از گریه هام زد زیر گریه . _ میگم خانومته دیگه . . . هیچی نمیگه. از درس من حرف می زنیم ، از مامان بابا . میگم امروز زنگ زدم حال مامانو پرسیدم . میگه مامانم عاشقته که ، خب برو دخترش شو دیگه .
محبوبه جون بهم گفته بود هیچ وقت اجازه نمیدم الهه به خودش حق بده از اومدن تو به اینجا ناراحت شه، تو همیشه رو سر مایی ، مث افسانه م . ولی من دعوتشونو تو جمع فامیلی قبول نکردم . با اینکه دلم میخواست الهه اذیت شه اما اجازه ندادم به خودم که عمادم اذیت شه سر این قضیه. اصلا حس بدی نداشتم ازینکه داشتم با شوهر یکی دیگه صحبت میکردم . یعنی حتی هنوز باور نمی کنم که عماد من ، عشق من ، شوهر اون دختره ی لوند هرزه شده باشه .
خداحافظی که می کنم پا میشه تا دم در باهام میاد. شرمنده میشم. فک میکردم خیلی بی چشم و رو تر ازین حرفا باشه. حتی فک میکردم شاید منو که ببینه، نمونه که با هم روبرو شیم.
تو ماشین که نشستم الی میگه راحت شدی ؟ میگم آره . عماد الان دیگه واسه من مث یه آدم معمولیه. یه دوست قدیمی که دوسش دارم. بغض داشت خفه م میکرد . عینکمو میذارم رو چشم اشکام میریزه. سعی می کنم صدام در نیاد که الی نفهمه. ضبطو کم می کنه. میگه خره تو نگاش که می کنی عالم و آدم میفهمن هنوز عاشقشی. نمیخواد تظاهر کنی . سعی می کنم دیگه گریه نکنم به خودم این اجازه رو نمیدم جلوی بقیه یاد خاطراتش بیفتم . اون همه سال ، اون همه خاطره ... باید تو دلم دفن بشه.
+: امروز احساس کردم تو 2 سال پیش زندگی می کنم. یه حس خاص بود.
+: بعد که ازونجا میام اتاق الی رو تاریک می کنم مثلا بخوابم ، موزیک میذارم. گریه کن تو میدونی پیش اون نمی مونی . . . اون دیگه رفته بسه تمومش کن . . . انگار اینو فقط واسه من خونده. احساس می کنم یکی منو میفهمه. باهاش گریه می کنم که سبک شم . یهو گوشیم زنگ میخوره . دوست نازم پشت خطه. از دیروز ازش خبر نداشتم . ذوق می کنم . موزیکو قطع می کنم سعی می کنم خوشحال حرف بزنم ، میگه خواب بودی ، میگم نه. میگه سرما خوردی، میگم نه حساسیت دارم یکم ، خوب میشه زود . قطع که میکنه عکسشو نگاه می کنم ناخوداگاه خنده م میگیره. عکسشو میبوسم. مطمئنم خاطراتمون که زیاد شه خیلی بیشتر از عماد دوسش خواهم داشت. :)
+: امروز به طور قطع به این نتیجه رسیدم که دخترا خیلی گربه صفت تر از پسران. اکثریت پسرا از اکثریت دخترا خیلی بهتر و باوفا ترن. شک ندارم